«انگشتانش نرم دور کت بسته شدند و آرام جا به جاش کردند. حرکتی که با آن کت را جا به جا کرد حسی ترین برخوردی بود که استر در پیوند با لمس یک شیء دیده بود. در نرمی حرکت او نوعی محبت مطلق و احتیاط بی کم و کاست با جسمی مادی نهفته بود. استر فکر کرد کسی که اشیا و پارچه ها را به این شکل لمس کند باید طبعی فوق العاده لطیف و ملایم داشته باشد.»
باز صحبت دست است. با دوستی شاعر، حرف دست شد. گفت استاد من دستان فوق العاده ای داشت طوری که من می خواستم بلیسمشان. بعد یک عکس از استاد پیرش و خودش برایم فرستاد. استاد دستش را دور گردن دوستم که بسیار جوانتر از حالا بود انداخته بود و دوتایی به دوربین نگاه می کردند. دست استاد از شانه راست دوستم آویخته بود اما شانه های پهن دوستم نمیگذاشت بازوی استاد دیده شود. برای همین من حس می کردم دستی غریبه است. دست چنان لطیف و کشیده بود که به آن چهره چروکیده پیرسال نمی آمد صاحب آن دستِ آویخته باشد. در جواب گفتم «شما در این عکس سه نفرید.» فهمید و گفت ای والله.
م.ک
رویای بیداری...
برچسب : دستم تو دست یاره,دسته گل,دست, نویسنده : daytimedreamo بازدید : 168