دست

ساخت وبلاگ
رمانی دست گرفته ام میخوانم. یک زن به اسم استر به سمیناری دعوت شده تا در مورد آثار هنرمندی صحبت کند. زن رسیده و کت گرانقیمتش را درآورده و به پشتی صندلی کناری اش آویخته. هنرمند هم وارد می شود و درست می آید روی همان صندلی می نشیند اما قبل از نشستن کت را از پشتی برمی دارد و به دستگیره پنجره آویزان می کند. توصیف راوی از این حرکت نازک او این است:

«انگشتانش نرم دور کت بسته شدند و آرام جا به جاش کردند. حرکتی که با آن کت را جا به جا کرد حسی ترین برخوردی بود که استر در پیوند با لمس یک شیء دیده بود. در نرمی حرکت او نوعی محبت مطلق و احتیاط بی کم و کاست با جسمی مادی نهفته بود. استر فکر کرد کسی که اشیا و پارچه ها را به این شکل لمس کند باید طبعی فوق العاده لطیف و ملایم داشته باشد.»

باز صحبت دست است. با دوستی شاعر، حرف دست شد. گفت استاد من دستان فوق العاده ای داشت طوری که من می خواستم بلیسمشان. بعد یک عکس از استاد پیرش و خودش برایم فرستاد. استاد دستش را دور گردن دوستم که بسیار جوانتر از حالا بود انداخته بود و دوتایی به دوربین نگاه می کردند. دست استاد از شانه راست دوستم آویخته بود اما شانه های پهن دوستم نمیگذاشت بازوی استاد دیده شود. برای همین من حس می کردم دستی غریبه است. دست چنان لطیف و کشیده بود که به آن چهره چروکیده پیرسال نمی آمد صاحب آن دستِ آویخته باشد. در جواب گفتم «شما در این عکس سه نفرید.» فهمید و گفت ای والله. 

م.ک

 

رویای بیداری...
ما را در سایت رویای بیداری دنبال می کنید

برچسب : دستم تو دست یاره,دسته گل,دست, نویسنده : daytimedreamo بازدید : 168 تاريخ : شنبه 13 آذر 1395 ساعت: 9:24