ماهی

ساخت وبلاگ
گرفتار نویسنده ای شده ام که دو سال بود حوالی تصمیم به خواندن رمانش پرسه می زدم اما نمی گرفتم و نمیخواندم. امروز پیش از وقت چاشت، رمانش را تمام کردم و نیازمند شدم که آن رمان دیگرش را هم بخوانم. اما دل کدر بودم از اینکه مجبورم از ناشری که پرهیز دارم از خریدن کتابهاش، کتاب بخرم. تمام طول مسیر بیست کیلومتری این کدورت با من بود. رسیدم و وارد یکی از کتابفروشیهای مورد علاقه ام شدم و کتاب را درخواست کردم. فروشنده قدبلند و کچل که فک بالایی اش، درست آن بخش استخوان جمجمه اش را بی افزودن گوشتی قاب کرده بود اشاره زد که دو تا ترجمه دارد. و من انگار درست نشنیده ام بس که نیازمند همچو امکانی بودم، پرسیدم آن یکی مال کدام نشر است. گفت ماهی. و من چه از خوشحالی بال درآوردم. گفتم آن را می خواهم. با چشمهایی که نگاه ثابت و مرده با ته مایه ای از خنده ای شیطنت بار داشت نگاهم کرد - خیلی بیش از آنکه من بتوانم حدس بزنم در مورد این واکنش من می دانست - و کتاب را از قفسه بیرون کشید و داد دستم. بی اینکه ورقی بزنم و بی اینکه بخواهم مقایسه ای بکنم پول را دادم و شتاب کردم به خانه برسم.

م.ک

رویای بیداری...
ما را در سایت رویای بیداری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daytimedreamo بازدید : 143 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 19:43