در آخرین فصل چهره برافروخته که فرهاد در راهرو دراز هتل با عزیزه دچار می خورد ناگهان دستهایش را بالا می آورد و چشمهایش را می پوشاند با اینکه از اشتیاق مواجهه با عزیزه، عزیزه ای که دیگر باکره نیست و کُرک دخترانه گونه هاش احتمالا بند انداخته شده می سوزد. چرا که منطق رمان بر «طرف نگاه» استوار بوده است نه بر نگاه مستقیم. عاقبت وقتی عزیزه وارد آسانسور می شود و از چشم انداز پیش روی فرهاد ناپدید می شود، فرهاد دست از صورت برمی دارد و تکان تکان برگ گلدانی را می بیند که روبروی در آسانسور تعبیه شده و چه بسا از برخورد پاهای عزیزه یا هوایی که رفتار عزیزه جنبانده به ح,شبح,شبح اپرا,شبح کژدم,شبح الريم,شبح بالانجليزي,شبح الاوبرا,شبح قصر,شبح بيشه,شبح مخيف,شبحی در تاریکی ...ادامه مطلب